کرانی ندارد بیابان ما

قراری ندارد دل و جان ما

 

جهان در جهان نقش و وصورت گرفت

کدامست از این نقش ها آن ما

 

چو در ره ببینی بریده سری

که غلطان رود سوی میدان ما

 

از او پرس از او پرس اسرار ما

کز او بشنوی سر پنهان ما

 

چو بودی که یک گوش پیدا شدی

حریف زبان های مرغان ما

 

چه بودی که یک مرغ پران شدی

برو طوق سر سلیمان ما

 

چه گویم چه دانم که این داستان

فزونست از حد و امکان ما

 

چگونه زنم دم که هر دم به دم

پریشان تر است این پریشان ما

 

چه کبکان و بازان ستان می پرند

میان هوای کهستان ما

 

میان هوایی که هفتم هواست

که بر اوج آنست ایوان ما

 

از این داستان بگذر از من مپرس

که درهم شکستست دستان ما

 

صلاح الحق و دین نماید تو را

جمال شهنشناه و سلطان ما[1]

 



[1] . غزل شماره 240، از مولانایِ جان، جلال الدین محمد بلخی.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

The Dawn قیصری برگ پاییزی سبزی که بین زمین و آسمان وامانده biogeraphi عنوان وبلاگ سالم زیبا بازخوانی و بازنگری به خانه بر می گردم ......... کیان وطن Brent